8,000 تومان تخفیف ویژه برای مدت محدود
ارزان شد! مشاهده گالری تصاویر
تنها گریه کن روایت زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان به همراه متن مسابقه
49,000 تومان
57,000 تومان
43223
معرفی کتاب
این اثر کوشیده تصویری کوتاه و مختصر از یک عمر زندگی و ولایتپذیری و فرمان برداری زنی را نمایش دهد که در تاریخ انقلاب رشد کرد و اثرگذار شد.
شما نمیتوانید بیش از 5 محصول را با هم مقایسه کنید
راهنمای خرید آنلاین
شماره پیام در واتس آپ جهت دیدن تصاویر بیشتر محصولات یا اطلاع بیشتر از جنس و طرح و اندازه محصولات : 09905449950
- ناشر : حماسه یاران
- نویسنده : اکرم اسلامی
- سایز کتاب : رقعی (13.5*18.5)
- نوع جلد : شومیز
- تعداد صفحات : 264
درباره ی کتاب تنها گریه کن :
کتابی زیبا و جذاب از زندگی اشرف سادات منتظری مادر شهید محمد معماریان که توسط نشر حماسه یاران به چاپ رسیده است.شاید خاطرات مادران شهدا و عاشقانههای آنها یکی از جذابترین و دلنشینترین آثار در حوزه دفاع مقدس باشد. زیرا مربوط به مادرانی است که در جنگی هشت ساله سهم داشتند سهمی که بدون هیچ چشمداشتی آن را بخشیدند و سالیان سال بیصدا در سوگ عزیزشان گریه کردند. حالا که چهل سال از آن سالها میگذرد این خاطرات بازهم خواندنی است.در این کتاب تصویری کوتاه و مختصراما پر معنا از یک عمر زندگی و فرمانبری و ولایتپذیری زنی را میخوانید که فرزندش را فدای پابرجا ماندن و استقلال این سرزمین نمود و خودش نیز در راه اسلام و انقلاب از هر چه در توان داشت فروگذار نکرد.اشرف السادات منتظری مادر شهید محمد معماریان که عاشقانه و خالصانه برای فرزندان این سرزمین از جان و دل مایه میگذاشت.بخشی از این کتاب به مبارزات انقلابی خانم منتظر یدر قم و تهران میپردازد و نمایی کلی از سیمای زنی مجاهد را نشان می دهد که نقشی پررنگ و ستودنی در پیرزوی انقلاب داشت. بخش دوم کتاب به خاطرات مادر از زمان جنگ اختصاص دارد و شهادت فرزند دلبندش محمد و همچنین فعالیتهای این مادر برومند پس از جنگ و مشارکتهای سازندهاش در کارهای خیر مردمی و اجتماعی.گزیده ای از کتاب تنها گریه کن:
کچ دست هایش را گرفتم، قدرتم راجمع کردم و همان طور که عقب میرفتم، به زحمت می کشیدمش سمت خودم. پاهایش تکان می خورد و رد خون می ماند روی زمین. نگاهش از خاطرم دور نمی شود. مات شده بودم. با کمک دو خانم بردیمش داخل حیاط خانه. رنگ به رخسار زن نمانده بود. زدم توی صورتش و فریاد کشیدم: «نفس بکش!» ولی بی جان تر از این حرف ها بود. محکم تر زدم شاید به هوش بیاید؛ فایده نداشت. دست انداختم و بچه را از شکم پاره ی زن بیرون آوردم، به این امید که حداقل بتوانم طفل معصومش را نجات دهم؛ ولی بدن سرخ و سفید نوزاد روی دستم؛ بی اینکه مجال داشته باشد گریه کند و یا حتی یک نفس در این دنیا بکشد...****************خانم فاطمه ، خواهر بزرگ ترم ، بعدش من ، اشرف سادات. بعد تر هم ، دو پسر و چهار دختر ، هشت خواهر و برادریم . خانه مان قم ، خیابان چهار مردان بود. خانه ی خودمان که نه ، مستاجر دایی مادرم بودیم. انتهای حیاط بزرگش به باغ کوچکی می رسید . شاخه های درخت انار از باغ سرک می کشیدند به حیاطی که درست وسطش ، یک درخت توت جاخوش کرده بود، ما بهشان می گفتیم اناربونه ، توت بونه ...
شما باید وارد شوید تا بتوانید لایک کنید
بخش سوال و جواب درباره محصول :
برای ایجاد سوال ، ابتدا باید در فروشگاه عضو شوید.
محصولات مشابه